جدول جو
جدول جو

معنی کهنه گردیدن - جستجوی لغت در جدول جو

کهنه گردیدن
(شَ / شِ کَدَ)
کهنه شدن. کهنه گشتن. فرسوده شدن: اکماد، کهنه گردیدن جامه. (منتهی الارب). رجوع به کهنه شدن و کهنه گشتن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(شُ دَ)
کهن گشتن. رجوع به کهن گشتن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ آ رَ بَ)
برهنه شدن. انجراد. تجرد. تعری. عری. عریه: انسفار، برهنه گردیدن سر ازموی. (از منتهی الارب). و رجوع به برهنه گشتن شود، به عجمی سنگی است سبک و زرد و چون بسایند مایل به سفیدی باشد و در عراق متکون گردد و مثل کهرباو سندروس کاه را می رباید. (از تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
مقابل شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). روبرو شدن. مواجه شدن. مقابل شدن. رودررو قرار گرفتن. راست آمدن با کسی. روبارو شدن:
کجا با برهمن زاهد تواند چهره گردیدن
ندارد سبحه اش آن دل رگ زنار می باید.
ظهوری (از آنندراج).
، کنایه از حریف و روکش باشد. (آنندراج). حریف شدن
لغت نامه دهخدا
(خَ کَ دَ)
کهنه کردن. ازکارافتاده و فرسوده ساختن: ابلاء، کهنه گردانیدن. (تاج المصادربیهقی). رجوع به کهنه کردن شود
لغت نامه دهخدا
(وَ هََ)
پهن شدن. عرض. (منتهی الارب). عراضه. (منتهی الارب). پهن گشتن. پخچ شدن. گسترده شدن. رجوع به پهن شدن شود
لغت نامه دهخدا
(دِ کَ دَ)
کند شدن. از برندگی افتادن:
هنر با خرد در دل مرد تند
چو تیغی که گردد به زنگار کند.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دوموی شدن: اکتهال، کهل گردیدن. (منتهی الارب). رجوع به اکتهال و کهل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از پهن گردیدن
تصویر پهن گردیدن
پهن شدن پهن گشتن
فرهنگ لغت هوشیار