برهنه شدن. انجراد. تجرد. تعری. عری. عریه: انسفار، برهنه گردیدن سر ازموی. (از منتهی الارب). و رجوع به برهنه گشتن شود، به عجمی سنگی است سبک و زرد و چون بسایند مایل به سفیدی باشد و در عراق متکون گردد و مثل کهرباو سندروس کاه را می رباید. (از تحفۀ حکیم مؤمن)
برهنه شدن. انجراد. تجرد. تعری. عری. عریه: انسفار، برهنه گردیدن سر ازموی. (از منتهی الارب). و رجوع به برهنه گشتن شود، به عجمی سنگی است سبک و زرد و چون بسایند مایل به سفیدی باشد و در عراق متکون گردد و مثل کهرباو سندروس کاه را می رباید. (از تحفۀ حکیم مؤمن)
مقابل شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). روبرو شدن. مواجه شدن. مقابل شدن. رودررو قرار گرفتن. راست آمدن با کسی. روبارو شدن: کجا با برهمن زاهد تواند چهره گردیدن ندارد سبحه اش آن دل رگ زنار می باید. ظهوری (از آنندراج). ، کنایه از حریف و روکش باشد. (آنندراج). حریف شدن
مقابل شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). روبرو شدن. مواجه شدن. مقابل شدن. رودررو قرار گرفتن. راست آمدن با کسی. روبارو شدن: کجا با برهمن زاهد تواند چهره گردیدن ندارد سبحه اش آن دل رگ زنار می باید. ظهوری (از آنندراج). ، کنایه از حریف و روکش باشد. (آنندراج). حریف شدن